×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

zang tafrih

اسطوره ي ملاصدرا و فلسفه ي او

 اسطوره ي ملاصدرا و فلسفه ي او

بازار ملاصدرا و فلسفه ي او امروزه در کشور ما گرم است. همه زبان به تحسين و تمجيد او گشوده اند و از فلسفه او يک نظام سربسته و کاملي ساخته اند. حکمت متعاليه که در حقيقت التقاط يا ترکيبي از نظام هاي فلسفي پيش از ملاصدرا از جمله مشاء، اشراق، عرفان، کلام و مکتب قرآن مي باشد، در نگاه نخست چشم هر فرد باريک بين و نقادي را به سبب سازگاري ظاهري همه بخش هاي آن با هم خيره کرده و مانع نگاه عميق و نقادانه به آن شده است.
مقدمه:

بازار ملاصدرا و فلسفه ي او امروزه در کشور ما گرم است. همه زبان به تحسين و تمجيد او گشوده اند و از فلسفه او يک نظام سربسته و کاملي ساخته اند. حکمت متعاليه که در حقيقت التقاط يا ترکيبي از نظام هاي فلسفي پيش از ملاصدرا از جمله مشاء، اشراق، عرفان، کلام و مکتب قرآن مي باشد، در نگاه نخست چشم هر فرد باريک بين و نقادي را به سبب سازگاري ظاهري همه بخش هاي آن با هم خيره کرده و مانع نگاه عميق و نقادانه به آن شده است.

اخيراً در ميان دانشجويان و انديشمندان اهل فلسفه باب شده است که آراء و انديشه هاي ملاصدرا را با برخي از آراء و انديشه هاي فيلسوفان غربي از جمله کانت، هگل، نيچه، هايدگر و... بدون توجه به مباني و مولفه هاي هر کدام، مقايسه و تطبيق مي کنند. اين تطبيق در حالي صورت مي گيرد که زمينه و زمانه، پيش فرض ها، مولفه ها و دغدغه هاي فلسفه ي ملاصدرا با زمينه ها و پيش فرض هاي فيلسوفان مذکور ( و حتي اکثر قريب به اتفاق فيلسوفان غربي) متفاوت است. زيرا ملاصدرا در يک سنت کاملاً متفاوتي گام بر مي دارد، وي وامدار ميراث متفکرانی امثال ابن سينا، فارابي، ابن رشد، شيخ اشراق، ابن عربي و... مي باشد که دغدغه هاي آنها بيشتر آشتي دادن عقل با وحي، به بيان ديگر فلسفه با شرع است و بس. مي توان گفت که پروژه فارابي و ابن سينا که با ملاصدرا به اوج مي رسد قابل مقايسه با دوران تفکر قرون وسطايي است که عقلِ بدون وحي کور است و فيلسوف بايد �ايمان بياورد تا بفهمد�.

 با پذيرش اين نکته بايد گفت که دغدغه ي فيلسوفان غربي از رنسانس به بعد با دغدغه ي فيلسوفان قرون وسطي متفاوت است. بنابراين، هر چند ممکن است ميان فلسفه ي صدرايي شباهت هاي جزئي با فيلسوفان غربي از رنسانس به بعد يافت؛ اما اين نقطه مشرک ها شامل مباني فلسفي آنها نمي شود. به عنوان مثال، آيا عقل مورد بحث کانت و معنايي که او از عقل در نظر دارد همان عقلي است که ملاصدرا مراد مي کند؟ عقل کانتي عقلي روشنگري است، به بيان ديگر نه عقل فرا انساني، بلکه همين عقل بشري با اين شرايط خاص مي باشد. اما عقل مورد بحث صدرا تنها به عقل بشري محدود نمي شود. حال با در نظر گرفتن همين تفاوت، چگونه مي توان شناخت شناسي صدرايي را با شناخت شناسي کانتي مقايسه و تطبيق کرد؟ از اين تفاوت هاي مبنايي در ميان فيلسوفان غرب با فلسفه ي ملاصدرا بسيار مي توان يافت، ولي قصد ما در اينجا برشمردن اين تفاوت ها و نقاط اختلاف نيست. تنها مي توان گفت که در تطبيق هاي کذايي که ميان فلسفه ي صدرا با فيلسوفان غربي انجام مي گيرد، بيش از آنکه به شباهت ها و نقاط مشترک دست يابند به اختلاف ها ي عميقي دست مي يازند.

متأسفانه به دليل برخي مسائل و مشکلات در کشور ما پس از ملاصدرا چراغ فلسفه و حکمت خاموش شد، و فيلسوفي بعد از او که داراي مکتب منحصر به فردي باشد، ظهور نکرد. اگر متفکران ديگري هم پس از او پا به عرصه ي وجود گذاشتند يا شاگردان بلافصل وي بودند و يا دانشمنداني بودند که به نحو غير مستقيم متأثر از او بودند و همگي در سير فلسفه ي وي گام بر مي داشتند. و اينها کليت نظام صدرايي را پذيرفتند و جز در موارد جزئي، نتوانستند چيزي بر آن بيفزايند.

 حکمت صدرايي به سبب آميختگي اش با مسائل کلام، قرآن ، دين و... راه را بر نقد همه جانبه بسته است. به قول جواد طباطبايي عدم تأمل جدي در باره ي مقام ملاصدرا به دليل اين است که �نظام فلسفي او به دنبال تفسيري که مي توان ويژگي هاي احکام جزمي شرعي را در آن يافت، به نوعي از ايدئولوژي رسمي تبديل شده[است.]�(طباطبايي، ص. 8-267). (تأکيد از من است.) نکته ي ديگر اينکه همين جامع بودن نظام صدرايي خود مانع از نقد و بررسي است؛ زيرا فلسفه ي او را نمي توان با يک معيار خاص سنجيد. از باب مثال وي در يک جا از دليل عقلي کمک مي گيرد و بلافاصله دلايل کلامي و حتي آيات قرآني را مي آورد. حال متفکر نمي داند که با چه معياري (عقل، شرع و...) با اين مسئله روبرو شود. نکته ي ديگر اينکه برخي از مفسران و هواداران فلسفه ي صدرايي، فلسفه و نظام فلسفي وي را کامل ترين و بي نقص ترين نظامي لحاظ مي کنند که وي براي هميشه سخن آخر را گفته است. اين در حالي است که در فلسفه و علوم عقلي هيچ گاه سخن نهايي گفته نخواهد شد و مسائل عقلي و فلسفي همواره مورد بحث و بررسي بوده و هست. اين موانع و بسياري مسائل ديگر دست به دست هم داده اند، تا فلسفه ي صدرايي نقد علمي نشود و با ديده ي اغماض مورد مطالعه قرار نگيرد و اين امر (به عنوان يکي از دلايل مهم) خود باعث رکود فلسفه ي اسلامي شده است.

در اين گفتار قصد ما نقد فلسفه صدرا نيست، و اين مهم از حوصله ي اين گفتار کوتاه خارج است، اما سعي بر اين است تا به نحو هر چند کوتاه و نارسا، چند نکته انتقادي را در فلسفه ي صدرايي گوشزد کنيم، باشد که راه نقد عميق و علمي تر و بدون هر گونه جهت گيري نظام صدرايي و به طور کلي فلسفه ي اسلامي مورد توجه و عنايت صاحب نظران قرار گيرد. تا کور سوئي براي فلسفه در کشور باز يابيم.

 عقل يا وحي:

يکي از مسائل بسيار مهم در تاريخ فلسفه رابطه و نسبت ميان عقل و وحي بوده است. اين مسئله به فلسفه ي اسلامي محدود نمي شود، بلکه در غرب نيز متکلمان و فلاسفه ي قرون وسطايي نيز درگير اين مسئله بوده اند. اين امر به تبع فلاسفه ي اسلامي از جمله فارابي، ابن سينا، ابن رشد و... يکي از مسائل مهم و مرکز ثقل حکمت صدرايي است. اصولاً هر علمي براي خود موضوع دارد و نيز داراي حدو و مرز مشخصي هم هست. موضوع يک علم حدود و ابزار و وسيله مورد کاربرد آن علم را معين و مشخص مي کند. فلسفه نيز از اين نکته مستثني نيست. معمولأ فلسفه طبق ادعاي خود فيلسوفان با ابزار عقل به شناخت موجود از آن جهت که موجود است، مي پردازد. در اين راستا فيلسوف هر چند ممکن است از قواي ديگر از جمله حس يا تخيل در مراتب پايين شناخت کمک گيرد، اما در مرتبه ي والاتر فقط عقل و کارکرد و عمل آن را ملاک قرار مي دهد.

با اين توضيحات کوتاه، ملاصدرا در مسائل فلسفي صرفاً به عقل اکتفا نمي کند، بلکه وحي را نيز به عنوان يک منبع شناخت لحاظ مي کند. از نظر وي عقل در پيشگاه وحي بايستي زانو بزند. به بيان ديگر، اگر عقل و شناخت هاي بر آمده از آن بخواهد صحيح باشد، بايد در پرتو وحي آن را سنجيد. در حقيقت عقل نه اصل، بلکه تابع است. حال اگر فيلسوف در باب جهان و پديدارهاي موجود در آن بپردازد، آنگاه استدلال ها و نتايج وي صحيح خواهد بود که آن را به پيشگاه وحي ببرد و يا حداقل مورد تأييد وحي يا شرع باشد. جلاالدين آشتياني در مقدمه ي خويش بر �الشواهد الربوبيه� مي نويسد �او [ملاصدرا] معتقد است که عقل تا به نور شرع منور نگردد و به وادي کشف و شهود قدم نگذارد به جايي نمي رسد، چه آنکه عقل و حقايق حاصله ي از سير و روش عقل تا در معلوم خارجي فاني نشود و از مقام حجاب فاني نگردد، درک حقايق محال است. � (الشواهد الربوبيه، ص.2). در نتيجه عقل بايستي گوش به فرمان وحي (و آنهم در قالب شرع) باشد و بدون شرع نمي تواند سرپا بايستد. اگر اين نکته را بپذيريم، هنگامي که او از عقل و براهين عقلي سخن به ميان مي آورد، بايستي اعتبار و صحت براهين عقلي را نه در پرتو خود عقل، بلکه در پيشگاه وحي به عنوان يک معيار والاتر بسنجيم.

البته زمينه و زمانه ي زندگي ملاصدرا به اين نحوه ي انديشه و توجيه عقلي مسائل کلامي و شرعي و نيز تفکر عرفاني و تلفيق اين همه با هم، اجازه ي عرض اندام مي داد. در واقع، عصر و زمانه ي ملاصدرا به دنبال جمع ميان شريعت و تصوف بود. صدرا نيز در ادامه ي همين سنت، با جمع شريعت و تصوف و ادغام آن در انديشه ي عقلاني، يعني فلسفه زمينه ي زوال و انحطاط نهايي انديشه ي عقلاني را در ايران فراهم کرد (طباطبايي، ص.268). صرفنظر از کوشش هاي فيلسوفان پيش از او در باب توجيه عقلاني دين و مسائل ديني، دوران زندگي ملاصدرا، دوره اي سرنوشت ساز در تاريخ بود؛ زيرا حکومت صفويه به عنوان اولين حکومت مستقل شيعي به طور رسمي عرض اندام کرده بود. هر چند اين حکومت مبناي فکري و ايدئولوژيکي خويش را از متفکران قبل از ملاصدرا از قبيل ابن عربي، خواجه نصيرالدين توسي و...گرفته بود، ملاصدرا نيز از اين قضيه چندان به دور نبود. حتي با قبول اينکه ملاصدرا چندان ميانه اي با حکومت صفويه نداشت، باز وي ناگزير از تفکر و انديشيدن در راستاي سياست حکومت صفوي بود.

اصالت وجود يا اصالت ماهيت:

به قول شارحان و طرفداران حکمت صدرايي، نظريه ي اصالت وجود زير بنا و نقطه شروع فلسفه ي صدرايي است. در واقع، اصول ديگر نظام فلسفي ملاصدرا از جمله تشکيک وجود و... مبتني بر همين اصل بنيادي است. به زعم نگارنده تمايز ميان اصالت وجود و اصالت ماهيت، ريشه اش به تمايز ميان وجود و ماهيت بر مي گردد که ابتدا فارابي و سپس ابن سينا مطرح کرده اند. تمايز ميان وجود و ماهيت از طريق آثار و کتب ابن سينا به غرب راه يافت و در فلسفه ي توماس آکويناس مشهود است. اما برخلاف نظر بسياري از شارحان و صاحب نظران که تمايز ميان وجود و ماهيت را يکي از دستاوردهاي فلسفه ي اسلامي مي دانند و به آن مباهات مي کنند، بايد گفت: �اي کاش اين تمايز را ميان وجود و ماهيت نمي گذاشتند. �. به نظر مي رسد يکي از عوامل درجا زدن فلسفه ي اسلامي همين تمايز گذاشتن ها (به قول هگل اين تمايزگذاري ها مختص فهم است و براي درک وحدت اين دو بايستي به مرحله ي عقل برويم.) و بحث هاي خشک و ميان تهي در باب مفاهيم صرف است. زيرا با تمايز گذاشتن ميان مفاهيم و بحث بر سر خود مفاهيم فلسفه به حالت ايستا در مي آيد و به هدف خود ( اگر بتوان براي آن هدفي در نظر گرفت) نخواهد رسيد. اصلاً بر فرض اينکه، وجود و ماهيت يکي اصيل و ديگري اعتباري باشد، چه فرقي به حال ما مي کند؟ تازه بشر را دست بسته تر مي کند و نيروي عمل و کار را از او مي گيرد.

در نتيجه مي توان گفت که ملاصدرا پروژه ي فارابي و ابن سينا را به همان حالت اوليه حفظ کرده است و چندان به پيش نبرده است؛ زيرا اصلاً ذات مسئله به گونه اي است که قابل پيش بردن و پيش رفتن نيست. خود صورت مسئله غلط طرح شده بود.

وجود و شناخت:

مسئله ي قابل بحث در حکمت صدرايي، مسئله ي شناخت و وجود و نسبت اين دو با هم مي باشد. در نظام صدرايي، علي الرغم اينکه از تناظر ميان مراتب شناخت و مراتب وجود سخن رفته است، تمايز مشخصي ميان وجود و شناخت وجود ندارد. در اين نظام شناخت با وجود مساوق است. به بيان ديگر وجود همان علم است. علم هم گونه اي از وجود و مجرد از ماده است و هم داراي مراتب و هر چه از عدم مبرا باشد، شدت نورت و علميت آن بيشتر است(سجادي، ص.105). چنانکه در �الشواهد الربوبيه� مي گويد: �همانا وجود در هر موجودي عين علم و قدرت و... است.�(الشواهد الربوبيه، ص.7). طبق اين نظر مي توان گفت که هر که عالم تر، موجودتر. يا برعکس، هر که داراي مرتبه ي وجودي والاتري باشد، مرتبه ي علم اش نيز در ساحت والاتري قرار دارد. پس اگر وجود و علم با هم مساوق هستند، تناظر و تقابل مراتب آنها چگونه مي توان تصور کرد؟
فلسفه و موضوع آن:

اشکال ديگر اين است که ملاصدرا بحث در باب وجود و عوارض ذاتي آن � يعني موجود از آن جهت که موجود است- را متعلق علم الهي مي داند نه فلسفه(اسفار، ص.28). اما بلافاصله موضوع علم الهي را موجود مطلق مي داند نه مطلق وجود. و اين چيزي جز مصادره ي به مطلوب نيست؛ زيرا او از همان ابتداي فلسفه ي خود، وجود را مساوي با همان موجود مطلق يا به زبان ساده تر مساوي با خداوند مي گيرد و نيز بدون اينکه اين موجود مطلق را اثبات کرده باشد، مي گويد: اين موجود مطلق بايد به ذات خويش، بيّن و آشکار باشد و بي نياز از تعريف و اثبات(اسفار، ص.29). اما در اين جا باز به تناقض مي افتد؛ چون اگر اين موجود مطلق بنا به فرض بيّن است و بي نياز از اثبات، چرا خود ملاصدرا بعداً به اثبات اين موجود مطلق مبادرت مي ورزد و بسيار هم به آن مباهات و افتخار مي کند و براهين ديگر حکما و متکلمان را به باد انتقاد مي گيرد؟

 ملاصدراي واقعي:

ملاصدرا در باب بديهي بودن و يقيني بودن براهين نظام خويش و به طور کلي کل دستگاه فلسفي خود، هيچ شکي ندارد. بارها ارجحيت نظامش را بر ساير متفکران و فلاسفه ي پيش از خود گوشزد مي کند، مقدمه ي کتاب اسفار او شاهدي بر اين مدعاست. در حقيقت خود وي گاهي چنان حرف مي زند که گوئي حقيقت تام در دستگاه فکري او نهفته و همه ي مسائل راه حل نهايي اش را يافته است. احتمالاً همين اظهارات خود وي باعث شده که شارحان و طرفداران فلسفه ي او در باب اهميت حکمت او غلوّ کنند و راه اغراق و مبالغه بپويند. چنانکه جلاالدين آشتياني در باب اهميت آثار و کتب او در مقدمه شواهد مي نويسد � کتب او از نقايص ساير حکما و عرفا مبرّا است، نه افکارش مشتمل بر اوهامِ برخي از فلاسفه در کتب او ديده مي شود و نه تُرّهات عوام صوفيه که به وجه من الوجوه قابل انطباق به براهين علمي و نظري نمي باشد و ... � (الشواهد الربوبيه، ص.8)(تأکيدها از من است.)

مگر آثار خود ملاصدرا مشحون از اين اوهام (من اصطلاح تُرّهات را بکار نمي برم.) نيست که به هيچ وجه � قابل انطباق به براهين علمي و نظري� نمي باشد؟ از باب مثال آيا از طريق برهان فلسفي متقن، مي توان وجود عقل فعال و نحوه ي فيض او بر نفوس انساني در هنگام شناخت را اثبات کرد؟ وي در مقدمه ي اسفار مي نويسد �من در درياي ژرف حکمت، صدف هايي علمي يافتم که استوار بر ستون هايي از براهين محکم و پر از جواهر نکات گرانبها بود...� (اسفار، ص. 7). اما به نظر مي رسد که اين چيزي جز يک ادعا نيست.

 نتيجه ي بحث:

فلسفه ي ملاصدرا نياز به واکاوي و نقد بيشتري دارد. به جاي اينکه مسحور و شيفته ي برخي استدلال ها و موضوعات به ظاهر فلسفي مورد بحث وي شويم، بايد با ديدي فراخ و نقدي عالمانه به آنها نگريست. و همانند خود او که بارها مي گويد: � من نقاط ضعف و مغالطه هاي حکما و ديگران را کشف کرده و راه درست را نشان داده ام.� ما نيز بايد نقاط ضعف فلسفه ي او و مغالطات نهفته در پس استدلال هاي او را کشف کنيم و در دادگاه عقل احضار کنيم و به داوري بنشينيم. بايد هر چه بيشتر از چهره ي کاريزماتيک حکمت صدرايي تقليل دهيم و به فلسفه ي او همچون ساير فيلسوفان بدور از هرگونه پيش فرض ذهني برخورد کنيم. اين نقد صرفاً موارد جزئي فلسفه ي او را پوشش نمي دهد، بلکه روش فلسفه ي او، متمايز کردن حوزه هاي متفاوت حکمت صدرايي از قبيل فلسفه، عرفان، کلام و... را  نيز در بر مي گيرد. به زعم نگارنده بايد فلسفه ي صدرايي را به اجزاء تشکيل دهنده اش تقسيم و مرز هر يک را به نحو دقيق مشخص و متمايز کرد. به عنوان مثال حوزه ي فلسفه را از عرفان، عرفان را از کلام و عقل را از وحي و... جدا کنيم تا هيچکدام وارد وادي ديگري نشود.

پنجشنبه 23 دی 1389 - 1:23:51 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم

آخرین مطالب


عکس های منتخب روز 30 بهمن


گزارش تصویری: رمانتیک‌ترین شهرهای دنیا به انتخاب نشنال‌جئوگرافی (2)


خیال‌انگیزترین شهرهای دنیا!! (+عکس)


گزارش تصویری: زمستان در ماسوله


پناهگاهی برای دیو سپید شاهنامه (+عکس)


استفاده از داروهای گیاهی برای درمان سرماخوردگی


گزارش تصویری: مجسمه‌های شگفت انگیز از داوینچی ایرانی


دختر 17ساله انگلیسی که معشوقه برزیلی‌اش او را از بین برد!


عکس دلخراش از سوگواری انسان‌وار يك شامپانزه مادر برای فرزند از دست رفته!


دو خواهر دوقلو که همزمان باهم باردار و بچه دار شدند! + عکس


نمایش سایر مطالب قبلی
آمار وبلاگ

364835 بازدید

151 بازدید امروز

133 بازدید دیروز

883 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements